رو به آسمان



از جمله نکات برجسته در حيات مبارک امام جواد عليه السلام مناظره هاي  ايشان با برخي از علماء زمان است که حدود نه مناظره از ايشان نقل شده است واز جمله موضوعات مطرح در مناظرات حضرت اين است که ايشان بر اصل همراهي وتبعيت وموافقت روايات با قرآن  اهتمام ويژه داشتند امام جواد عليه السلام در چند مورد با توجه دادن مخاطبان خود به اين اصل مهم تحقيقي در شناخت اسلام ومعارف آن براي هميشه تاريخ روش تطبيق وتوافق روايات با قرآن وشرط اعتبار روايات را در موافقت با قرآن مطرح نمودند




 از جمله در مجلسي فردي به روايتي استناد کرد که در آن ادعا شده که خداوند از طريق پيامبر درباره يکي از صحابه که بعدها به خلافت رسيد اين سئوال را مطرح نمود که پيامبر  از آن صحابه بپرسد که  آيا آن فرد از خدا راضي است ؟ امام اين روايت را خلاف  آيه اي  دانست که درآن به نزديکي واحاطه علمي خداوند بر انسان دارد ومي فرمايد :ما از رگ گردن به شما نزديک تر هستيم (ق/16) وامام فرمود خدايي که از رگ گردن  به انسان نزديکتر است و از خصوصي ترين احوال او آگاه است نياز به اين سئوالات ندارد لذا همين محالفت با قرآن آن روايت  را نامعتبر مي سازد ومجعول بودنش را اثبات مي کند 


(طبرسي، الاحتجاج، 1403ق، ج2، ص446)




 اين روش امام همواره به عنوان يک معيار مهم در شناخت روايات نادرست و همچنين برتري بخشي  ومرجعيت اولي واصلي  دادن به قرآن کار ساز است ودر مقابل تفکر ظاهر گرايي در ميان  اهل سنت و مکتب  اخباري گري در ميان  شيعيان  که به بهانه هايي قرآن را کنار مي زنند ويا کم اهميت  جلوه داده وهمواره روايات آن هم فهم ظاهري از آنها را بر قرآن مقدم مي سازنند قرار دارد 




 امام مي آموزد که روايات اصالت وحقانيت خودرا از قرآن مي گيرند واين البته لوازم مهمي دارد که متاسفانه جهان اسلام چه شيعه وچه سني در طول تاريخ کمتر بدان توجه نموده است واولين لازمه اين اصل آن است که يک محقق ديني  واسلام شناس  قبل از فهم روايات بايد فهم کامل ودقيق قرآني پيدا کند وهمه علوم  اسلامي از تفسير تا تاريخ وفقه وکلام وغيره همه بايد از قرآن آغاز شود وبه قرآن ختم شود نکته اي که مع الاسف مغفول افتاده وبسياري مواقع فهم محققان از قرآن به مراتب پايين تر از فهم آنها  از روايات است




 اين  امر البته تنگ نظري هاي وکج فهمي هاي گوناگون فکري وعملي را پديد آورده است وجرات اجتهاد اساسي وراه گشا را در موارد زياد از نخبگان وخبرگان گرفته است فقه ما براي پيش تازي وحل مسائل ومعضلات بايد فهم خودرا از مباني قرآني آغاز کند ايضا کلام وساير علوم 




 به ياد دارم در بحثي که با فردي فاضل داشتم وقتي از حق ولايت مردم بر حاکم اسلامي  سخن گفتم ايشان با تعجب بر آشفت که اين را شما از کجا آورده ايد ؟ووقتي به آيه امربه معروف اشاره نمودم که در آن قرآن تصريح بر ولايت مومنان بر يکديگر دارد(توبه /71) ايشان که گويي تا آن زمان اين آيه را نشنيده بود  با کمي تامل منصفانه پذيرفت




 در آن مجلس به ايشان عرض کردم که ما فقه را بايد از قرآن آغاز کنيم والا هم دين را درست نخواهيم شناخت وهم بن بست ها را نخواهيم توانست گشود امري که مورد اهتمام ائمه عليهم السلام بود اما متاسفانه بعدها مغفول افتاد که اگر چنين روشي را در پيش گيريم  ومباني را قبل از تاريخ وروايات وعلم اصول از قرآن بگيريم هم فقه وکلامي پويا خواهيم داشت وهم  ديگر نظرياتي چون (قبض وبسط تئوريک شريعت ) وامثال آن جايگاه وجولان چندان نخواهند داشت وفهم درون ديني از چنان غنايي برخوردار مي شود که فهم بيرون ديني نمي تواند هر پنداري را بر او تحميل کند اين نکته البته مجال بيشتر براي تفصيل مي خواهد و جايي فراختر از پستي در کانال مجازي  را مي طلبد


سيزده اسفند سالروز ولادت آيت الله طالقاني از روحانيون خوشفکر وفعال وداراي انديشه پويا واز نوانديشان اصيل ديني معاصر است کسي  که جامعه امروز ما به شدت  دچار خلاء وجودي چنين شخصيت هايي است وبا آن که نضج وپيروزي انقلاب اسلامي نويد بخش تداوم وتکثير شخصيت هاي از جنس طالقاني بود اما به علل مختلف سياسي وفرهنگي اين آرزو چندان به واقعيت نپيوست ومتاسفانه جريان جمود وتحجر در دهه هاي اخير به شکل هاي مختلف ودر گونه هاي متفاوت سياسي وفرهنگي چه در دانشگاه وچه حوزه  جريان نوانديشي اصيل  ديني را کنار زد


امروز بيشتر منابر خطبه هاي جمعه وجماعت مهم در دست کساني است که نسبتي با تفکر ومنش امثال طالقاني ندارند نوانديشي ديني که عناصر انساني دين را برجسته مي کرد وفهم وقرائت او از اسلام با تکيه بر ارزشهاي متعالي چون آزادي وعدالت وحقوق بشر بود به انزوا رانده شد وجاي آن را نئو متحجراني گرفتند که فهم واپس گرايانه خودرا در پس شعارهاي تند سياسي مخفي نمودند واز حاکميت ديني فهمي استبدادي واز اسلام فهمي قشري واز فرهنگ قرائتي تک بعدي داشته ودارند 




اين جريان به اسم اسلام وارزش هايش فرهنگ سترگ وميراث مهم تاريخ اسلام وايران را که در ادبيات وفلسفه وعرفان اين سرزمين نمود يافته بود به محاق بردند وبه اسم پرداختن به اسلام خالص وروايي جامعه را از انديشه بزرگاني که آبشخور فکريشان  از کوثر زلال نبوت وولايت بود محروم ساختند وبزرگاني چون مولوي وسعدي وفردوسي وملاصدرا وديگر فرهيختگان فرهنگ وتاريخ به نوعي در  تريبون هاي رسمي جامعه  وصداوسيما سانسور شدند وگرچه شعار مبارزه با تهاجم فرهنگي داده شد اما درعمل با ناديده گرفتن وکنار زدن مواريث فرهنگي وادبي بيشترين خدمت به تهاجم فرهنگي وفرهنگ مهاجم شد  




از سوي ديگر به نام مبارزه با فرهنگ غرب ارزشهاي اصيل انساني چون آزادي وکرامت وحق انسان به صرف اين که غرب امروز داعيه دار اين مفاهيم است مورد تغافل وبلکه تقابل قرار گرفتند وبزرگاني که در تلاش براي تعامل فکري وآشتي دادن اين مفاهيم با احکام اسلامي وفهمي انساني از فقه وشريعت انساني بودند مثل مرحوم آيت الله منتظري که در پايان عمر در صدد سازگار نمودن فقه با حقوق بشر بودند مورد بي مهري قرار گرفتند 




?اين رويه حداقل دو پيامد منفي ومهلک را به دنبال داشت نخست اين که بعداز ارتحال امام خميني تا کنون تقريبا هيچ نوآوري مهم وقابل اعتناء در نظام سازي اسلامي را شاهد نبوده ايم وبلکه مهم ترين نوآوري امام که بناي مجمع تشخيص مصلحت نظام بود به خاطر فقدان ونبود شخصيت هايي عالم نوگرا در تصميم سازي ها وتصميم گيري ها دچار نوعي اختلال گشته است 


وديگر موجب  رشد نوانديشي ديني غير اصيل گشت  که از سکولاريسم سر در آورده وامروز منادي جدايي دين از سياست گشته وخلاف تفکرات وزحمات روشنفکري ديني اصيل که مدافع جدي دين اجتماعي سياسي در سده اخير بوده ونظريه پردازان برجسته اي چون دکتر شريعتي دراين باره تئوري پردازي داشته اند حرکت مي کند وبه نوعي تکميل گر مکتب فکري متحجران هستند 




?راه اصلاح بازگشت به سيره وروش انديشه اي  است که از  سيد جمال الدين  تا سيد طالقاني امتداد دارد ودر آن دين  در کنار عقلانيت و اسلام در کنار فرهنگ ايراني وارزشهاي مذهبي در تعامل با ارزشهاي انساني وجهاني فهميده مي شوند واز همه انديشه ها ومواريث فرهنگي در نظام سازي فرهنگي واجتماعي وسياسي استفاده مي شود


 


در گذشت همسر دکتر شريعتي دوباره وصدباره نام وياد  وخدمات خاندان شريعتي را يادآور گشت از استاد محمد تقي شريعتي که در دهه هاي بيست وسي به دفاع به روز از اسلام واحياي قرآن ومعارف آن در بين نسل جوان ودانشگاهي مي پرداخت 


 تا دکتر شريعتي که دردهه چهل وپنجاه با سخنراني هاي خود در حسينه ارشاد موج انقلاب ديني را در کشور به راه انداخت وبا احياء  نام شخصيت هاي اصيل صدر اسلام وارائه چهره اي پويا  از اسلام اميد نو وفراوان در دلها زنده نمود وقرائتي از دين را زنده کرد که دراين جمله او خلاصه مي شد (ديني که به درد زندگي  قبل از مرگ  نخورد به درد بعداز مرگ نيز نخواهد خورد )


قرائتي که شوربختانه بعد از شريعتي از دو سو با جفا روبه رشد نخست سياستمدراني  که آن را ابزار سياست ورزي خود نمودند وزندگي را معادل قدرت گرفتند واز قدر قرائت امثال شريعتي فرو کاستند وزندگي فرهنگي وزيست عقلاني وحيات اجتماعي وروش اخلاقي را دراين نگاه به درستي نديدند واسلام زنده را تبديل به اسلام قدرت جو وسياست زده نمودند 


دوم روشنفکراني چه از جنس ملي وچه ديني که شريعتي وقرائت اورا يا مايه هرج ومرج فکري جامعه تلقي کردند (سيد جواد طباطبايي )ويا شريعتي را ايدئولوگ توصيف نمودند ودين را فربه تر از ايدئولوژي دانستند (عبد الکريم سروش )هردو وسه جريان باز دن سدهاي سياسي وفکري جامعه را از باز توليد مثل شريعتي وتکامل يافتن آن انديشه متعالي وبا بن مايه هاي بومي واسلامي باز داشتند 


 


واما خانم پوران شريعت رضوي همسر دکتر شريعتي همراه وهمدل شريعتي  در مبارزه فرهنگي وسياسي بود کسي که شريعتي درنامه اي اورا کسي مي داند که در دوره نااميديش جان جديد در مبارزه وکار فکري سياسي به او مي بخشد 


همسر دکتر شريعتي هم همراه ومشوق صديق وباوفاي شريعتي در مبارزه  وهم بعد از درگذشت پاسدار حرمت ونام شريعتي بود وقتي در دهه هفتاد مرکزي که بايد در خدمت انقلاب وجامعه باشد با پول بيت المال عليه شريعتي وبا تحريف تاريخ به اصطلاح  تحليلي از نهضت را منتشر کرد واورا به خيانت متهم نمود اين همسر شريعتي بود که با کتاب (طرحي از يک زندگي )با صداقت وصميميت پاسخ آنان را داد و هنوز نيز اگر کساني تحت تاثير کتاب سيد حميد روحاني خيال مي کنند شريعتي به نهضت خيانت نمود بهتر است کتاب طرحي از يک زندگي را بخوانند وتاپاسخ آن تحريفگر تاريخ انقلاب را بينند


البته سالهاي بعد که شخصيت هاي اصيل وانقلابي يک به يک از ناحيه انحصار طلبان وغايبان عرصه هاي عسرت انقلاب مورد تخريب قرار گرفتند براي نسل هاي  جوان اهداف پشت پرده زدن شخصيت هاي اصلي انقلاب که با تخريب مثل شريعتي آغاز شد روشن گشت که خالي شدن عرصه فکري وسياسي جامعه انقلابي از متفکران وپيشتازان انقلاب وجان گرفتن جريان تحجر وبه قهقراء بردن انقلاب  دنبال مي شده است 


ياد همه خادمان دين وکشوراز جمله خاندان خدوم شريعتي وهمسر فرهيخته وفداکار دکتر شريعتي گرامي باد


آمدن  امام به ايران ايران را وارد عصر جديدي از حيات خودنمود وآن روز که امام آمد انقلاب  مردم ايران از چند جهت در اوج شکوه وتعالي بود نخست اينکه وحدتي بي سابقه بين نيروها واقوام مختلف شکل گرفته بود حس ياري به هم به حد بي سابقه رسيده بود و به تبع  اميدهاي اجتماعي فزوني چشمگيري يافته بود تضادّها وتفاوت ها ازجنس قديم وجديد رنگي نداشت، روشنفکر وسنّتي دين دار ولاييک ،غني وفقير دانشگاهي وحوزوي همه باهم بودند ودرکنار هم ورمز پيروزي نيز همان طور که امام بارها مي گفتند همين وحدت ويک دلي بود 


دوم حضور حواريون انديشمندومصلح چون دکتر بهشتي آيت الله طالقاني آيت الله منتظري واستاد مطهري  دکتر مفتح وآيت الله اي وآيت الله هاشمي ومهندس بازرگان ودکتر يزدي درکنار امام وانقلاب  بود که هرکدام وزنه علمي وسياسي وباانديشه اصلاحگرانه وانقلابي بودند واز اين جهت انقلاب اسلامي غناي کم نظير فکري را با خود داشت 




سوم جامعيّت شخصيّت امام خميني در رهبري انقلاب  بود که هم عارف وهم فيلسوف وهم فقيه وسياستمدار مصلح  بود جامعيت بي نظيري که قبل وبعد از ايشان درتاريخ هيچگاه مشاهده  نشد


اين سه ويژگي با لوازمي که داشتند نويد تحولات ژرف وشگفت انگيز ومبارک را مي داد پشتيباني بي سابقه مردمي با حضور طبقات وانديشه هاي مختلف سيل خروشاني را ايجاد کرد که هيچ سدّ داخلي يا خارجي جلودار حرکتش نبود وباعث پيش رفتن نهضت وپيروزي شد حضور چهره هاي عالم وانديشمند انقلاب را از افتادن در ورطه تحجر وافراط گري وخشک انديشي ونگاه تک بعدي به اسلام  در تدوين پيش نويس قانون اساسي وتعيين سياست هاي اول انقلاب بازداشت و اميد بخش تعادل واعتدال فکري وفرهنگي سياسي در مسير انقلاب بود وجامعيت امام هم نقاط قبل را تکميل مي کرد ومحوريت مي بخشيد 


اما سوکمندانه با گذشت چند ماه از انقلاب به علل ودلائل مختلف اين عناصر حرکت وحيات بخش دچار اختلال شدند بخشي از انقلابيون با تماميت خواهي وانحصار طلبي به حذف ديگر افراد وگروهها پرداختند تا حدّي که برخي ازآنها تا ترور فيزيکي نيزپيش رفتند  وبعداز ايجاد شکاف وتفرقه که آفت ويرانگر عنصر نخست يعني وحدت بود با از بين بردن شخصيّت هاي انديشمندي چون مطهري وبهشتي ومفتح در غناي فکر ي وعقبه فرهنگي انقلاب نيز تاثير بشدت مخرب نهادند واين مسئله بعد از ارتحال امام به خصوص در دهه هاي اخير از جانب گروه هاي ديگر وبه شکل ديگر ادامه يافت ودرسالهايي  عده اي فرصت طلب  باسياست افراطي  در فرهنگ وسياست وراندن امور به سمت تحجر با شکل جديد آن  وانحصار طلبي وخالي ساختن عرصه ها از انقلابيون حقيقي انقلاب اسلامي را  با چالش هاي جدي وخطرات بنيادين  مواجه ساختند که امروز نيز کم وبيش اين روند  ادامه دارد 




لازمه مهم فکري  اين روش هاي تخريب گر فهم ارتجاعي وتک بعدي از انقلاب اسلامي وباز توليد قرائت حکومت اسلامي به جاي جمهوري اسلامي وکم رنگ کردن ارزش هاي اصيلي چون عدالت وآزادي وپيشرفت وحقوق سياسي مردم در انقلاب  بود که در دهه هاي اخير برخي از متحجران غايب  عرصه مبارزه عَلَم آن را بلند کرده اند 




ولازمه عملي آن حذف عناصر اصيل  وايجاد نااميدي وبي اعتمادي اجتماعي و خالي شدن عرصه هاي مديريتي از عناصر کاردان واستفاده نکردن از همه ظرفيت ونيروي خبره کشور ودر عوض پديد آمدن مسئولان ومديراني  رياکار به خصوص در سطح مياني  و به تبع بروز فسادهاي مديريتي و تحميل سياست هاي انحصار گرانه به خصوص در عرصه فرهنگ در کشور را موجب شد  و  انحصار طلبي فرهنگي موجب رشد ابتذال فرهنگي گشت ورسانه هايي چون صداوسيما در فقر فرهنگي خود خواسته وکنار زدن نيروها باعث رشد هنر وفرهنگ مبتذل شدند 




واما راه چاره وعبور از اين اوضاع مفسده خيز در  اين است که دوباره به وضعيت اول پيروزي انقلاب باز گرديم  که حضرت امير فرمود :


إِنَّ الاُْمُورَ إِذَا اشْتَبَهَتْ اعْتُبِرَ آخِرُهَا بِأَوَّلِهَا


کارهاوقتي شبه ناک شد آخر آن با اول آن سنجيده مي شود(نهج البلاغه /حکمت 76)




لذا با بازگشت به آن عناصر اصيل بايد  همه نيروها را در خدمت انقلاب بخواهيم تکثر فرهنگي را بپذيريم وبه جاي نگاه تک بعدي صرفا فقهي يا سياسي به دين وانقلاب نگاه هاي جامع وچند ساحتي را در اداره کشور به کار گيريم وآزادي وعدالت وجمهوريت واسلاميت ومردم ورهبران سياسي واحزاب مختلف را باهم بخواهيم وآفت مهم تهديد گر انقلاب را انحصار طلبي فکري وسياسي و کنار نهادن عناصري چون جمهوريت و تنگ نظري در گزينش نيروها بدانيم وآنها را درمان کنيم‌


ما جامعه وجمعي هستيم که از فاطمه بسيار مي گوييم وبا فاطمه بسيار فاصله داريم همان طور که علي را در ظاهر  بسيار ياد مي کنيم با علي بسيار بيگانه ايم


علي وفاطمه براي ما در حدّ يک شعار مقدس مطرح است  نه علي را درست مي شناسيم ونه فاطمه را ودليل آن روشن است فاطمه در منطق قرآن کوثر است (


إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ 


ما به تو کوثر عطا كرديم .


(/کوثر/1) )وکوثر يعني خير کثير و جامعه وجمعي که خير کثير را مي شناسد بايد از خير سرشار باشد واز سوي ديگر خير کثير در قرآن مترادف حکمت است


مَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا  آنكه به او حكمت داده شود ،بي ترديد او را خير فراواني داده اند .(بقره /269) 


 حکمت را قرآن در دوحوزه نظر وعمل معنا مي کند لقمان اخلاق مدار الگوي حکمت عملي قرآن است


َلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ 


و به راستي ما به لقمان حكمت عطا كرديم  .(لقمان /12) 


 وبر پيامبردر سوره اسراء که روايت عروج او تا اوج ملکوت و ديدن وفهم باطن هستي است از حکمت نظري مي گويد


ذَ?لِكَ مِمَّا أَوْحَى? إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ  


اين  از حكمت هايي است كه پروردگارت به تو وحي كرده است .(اسراء/39) 


لذا  انسان برخوردار از حکمت کامل يعني انسان ملتزم به اخلاق وانديشه وبينش استوار ومتعالي  وجامعه برخوردار از خير کثير يعني جامعه اخلاق وانديشه محور ، وباطن بين ورسته از ظاهر بيني  فاطمه عينيت حکمت وکوثر وخير کثير است  که اسوه وتجلي ادب واخلاق است ونشانه بارزش تربيت معلمان بزرگ انسانيت واخلاق يعني حسن وحسين تحت تعليم وتربيت اوست او در  حکمت نظري وشناخت انديشمندانه از جهان وخدا وانسان نيز  پيشتاز است که سوره انسان از جمله در شان او نازل شد و در خطبه فدک ودر خطابه هاي زينب دختر او مي توان نشانه هاي آشکار اين حکمت وانديشه ومعرفت بلند وتودرتو وعميق را  ديد 


 اما ما ما مدعيان پيروي فاطمه وعلي وقرآن چقدر از اين الگو ها ومعادن ومخازن شرف وانسانيت دوريم ونشانه اش غربت اخلاق ومرام ومروت ميان بزرگ وکوچک ماست راحت دروغ مي گوييم به سهولت حريمها را مي دريم  وبه آساني حق ها را ضايع وپامال مي کنيم در حکمت نظري نيز در انديشه وروش انديشيدن استوار وعميق نيز به شدت مي لنگيم خود را خيلي از جاها از  تحقيق وانديشه بي نياز مي دانيم براي رسيدن به حقيقت گفتگو نمي کنيم که براي اثبات خود جدل مي کنيم بيشتر ظاهر بين هستيم تا اهل غور در باطن  بيشتر خودبين هستيم تا اهل ايثار وگذشت  و به  حوادث کوچک وبزرگ به ديده عبرت نمي نگيريم شيوه اي که عادت اهل حکمت است




خود فاطمه چنين بود ودر شب عروسيش  از سويي پيراهن خود مي بخشد واز سوي ديگر به ياد مرگ مي افتد  و در اوج زندگي  هم خودرا نديدن وهم حقيقت مرگ را ديدن دلي دانا وديده اي عبرت بين مي خواهد زهرا درشب عروسي خطاب به علي فرمود:


فَكَّرْتُ في حالي وَ اَمْري عِنْدَ ذِهابِ عُمْري وَ نُزُولي في قَبْري فَشَبَهْتُ دُخُولي في فِراشي بِمَنْزِلي كَدُخُولي اِلي لَحْدي وَ قَبْري .»( ارشاد شيخ مفيد، ج1، ص270)


 پيرامون حال و رفتارم فكر كردم و به ياد پايان عمرم و منزلگاه ديگري به نام قبر افتادم كه امروز از خانه پدر به خانه شما منتقل شدم و روزي ديگر از روزي ديگر از اينجا به طرف سنگ لحد و قبر خواهم رفت


دراين نگاها البته فاطمه نمي خواهد با ياد مرگ افسردگي وتيرگي ونااميدي بر قلبش بريزد بلکه مي خواهد با عبور از ظاهر زندگي  دل خودرا متذکر وبيدار وآماده سازد ودرغفلت لحظه ها فرو نرود و زندگي را در حساس ترين ولذت بخش ترين لحظات لبريز ياد حق کند که در ادامه اظهار مي دارد دوست دارد آن شب به نماز وعبادت بايستد 


مي شود جان ومغز حکمت را در دو حوزه نظر وعمل شناخت وتوجه به حق خدا وحقوق ساير انسان ها  وعبور از مراتب ظاهر بيني که دشوار ترين  مرتبه اش خودبيني است دانست  وفاطمه که کوثر لقب گرفت که عينيت حکمت شد چون پاسداشت حق  خدا وخلق  ونديدن ظواهر و خود خواهيها خميره جان عزير ش بود وپاسداشت ما براي  فاطمه تنها به گريه وندبه نيست وبيش از هرچيز پيروي از منطق اخلاقي وبينش مشيد وحکمت متعالي  وباطن بين اوست


 سلام الله عليها


اخيرا يکي از آثار جمااده داستان نويسنده برجسته معاصر را مطالعه مي کردم واز اشراف خارق العاده او بر ادبيات وارجاع مکرر ديالوگ شخصيت هاي قصه به اشعار بزرگان اين سرزمين در جاي جاي داستان به حيرت افتادم از مباحث علمي ورياضي وفلسفي مطرح در آن کتاب مي گذرم که آنها نيز در نوع خود کم نظير بودند،


اين را مقايسه کنيد با ديالوگ هاي سطحي وفاقد هر نوع هنر وفصاحت وبلاغت را در فيلم هاي سينمايي وتلويزيوني امروز که حاکي از بي سوادي ونا آگاهي فيلم نامه نويسان ميدان دار وميدان داري افراد فاقد فکر وفرهنگ در فرهنگ وهنر کشور است متاسفانه علم وهنر سوزي بليه عام در رسانه هاي رسمي وغير رسمي گشته است واين مساله علاوه بر تبعات منفي فرهنگي لوازم سوء اجتماعي وسياسي دارد 


در قرآن کريم دوبار  سفارش به قول سديد شده است  وقول سديد را به سخن استوار ودرست و به سخنداني  ترجمه کرده اند و زماني سخن حداقل در شکل سديد مي شود که شنيده هاي آن مردم سديد باشد ودرست ودقيق سخن گفتن بر اشراف بر زبان وبرخورداري از جامعيت اصطلاحات باز مي گردد متاسفانه نسل امروز انبان اصطلاحاتش بسيار اندک شده است چون رسانه هايي که خود خوراک فرهنگي مي دهند بشدت فقر فرهنگي دارند لذا مردم نوعا يک جور واز اصطلاحات محدود در سخن گفتن استفاده مي کنند واين باعث مي شود اساسا احساسات وانديشه ها درست منتقل نشود


اين مساله علاوه  بر ايجاد سوء تفاهم ها زيبايي هاي معنوي وادبي را در تعاملات از بين مي برد مهم ترين ابزار ما در تعاملات اجتماعي وخانوادگي زبان است اگر اين زبان فاخر واديبانه  وسنجيده سخن بگويد فضاهاي ارتباطي هم از  زيبا يي وهم از دقت در انتقال افکار وحالات به هم  برخوردار خواهد بود وآگاهي از ادبيات غني گذشته واحاطه بر اصطلاحات وواژگان سهم مهمي دراين زمينه دارد 


 اگر فضاي شنيدن وگفتن ما از واژگان اندک وسطحي انباشته باشد سطح فکر جامعه نيز به خودي خود پايين مي آيد چراکه به تعبير زباشناسان ما با سخن گفتن مي انديشيم وهمچنين زيباييها وظرايف جهان را نخواهيم شناخت وظرايف کتاب هاي مرجعي چون نهج البلاغه وقرآن وديوان حافظ ومثنوي  را نيز درک نخواهيم کرد وبه عکس در برخورداري از واژگان متنوع سطح فکر بالا مي رود وفضاي انتقال احساسات نيز توسعه مي يابد واساسا گفتگو به معناي دقيق رخ مي دهد والا جامعه با صرفا با هم در ارتباط است نه علاوه بر ارتباط در ارتزاق فکري از هم وارتقاء روحي 


متاسفانه فقر واژه شناسي وضعف ادبي به نحوي عمومي  شده که حتي مترجمان منابعي متعالي چون قرآن  در ترجمه اصلا آن فصاحت وسديد گويي قرآن را نمي بينند ومنتقل نمي سازنند در ترجمه اي ديدم مکر را به حيله وحيله را به مکر ترجمه کرده بود که هردو غير دقيق ونادرست بود 


لذا بهتر است چون گذشته نه چندان دور سواد ادبياتي جدي گرفته شود تا هم درک از جهان ومتون معتبر دقيق تر شود وهم تنوع ورنگانگي وزيبايي را در سخن گفتن ها ببينيم وهم با هم گفتگوي بهتري داشته باشيم


 نماز صبح رو که خواند دوباره رفت دراز کشيد خوابش نمي برد اما حوصله هيچ کاري رو هم نداشت کمي لرز سرفه هاي خشک وبدن کوفته وبدتر از ناراحتي جسمي آلام روحي راحتي رو ازش گرفته بودند به گوشه اي خيره شد 


به گذشته ها رفت وقتي پدرش براش  تازه دوچرخه خريده بود وهنوز بلد نبود سوارش بشه  دوچرخه نماد حرکت براي بچه هاست واو شيفته حرکت بود رفتن وبه مقصد رسيدن  کاري که تو بزرگسالي سخت سخت مي شه که يا راه رو پيدا نمي کني يا توان رکاب زدن را نداري يا نمي گذارند به مقصد برسي اين پرورش يافتگان تاريخ استبداد وسلطنت 


ياد سلطان پسر همسايه افتاد وکت وشلوار نوش که بعداز برگشت از خراسان وزيارت امام رضا پوشيده بودخاطره سلطان اورا به خطه خراسان برد ياد مشهد وحرم و ورودي ها ي حرم ياد شب هاي روشن مشهد ياد يک شُکوه وهزار شِکوه وشکايت در دلش زنده شد  


اون هميشه عادت داشت وقتي تو خاطرات مشهدش سير مي کرد وارد حرم مي شد با ادب به آقاسلام مي داد وگوشه چشمش که تر مي شد درد دلي با آقا مي کرد وبر مي گشت واين بارهم رفت تا کنار ضريح سلام داد اما هيچي نگفت درد دل نکرد اگرچه بيش از هميشه حرف دل داشت


چشماي ترش رو که پاک کرد روشنايي بيشتر آفتاب رو که بر اتاق مي تابيد حس کرد کم کم بايد بر مي خاست وبه کارهاي روزانه اش مي رسيد اما گويا رو زمين ميخکوبش کرده بودند درد تو سراسر پاهاش مي پاشيد وفکر پا شدن را هم از سرش بيرون مي برد يادش آمد که بعداز سلام به آقا هيچي نگفته بود وبا خود ش گفت لابد آقا خودش مي دونه وزبان بسته ام  حکايت مي کنه  که  چقدر خسته خسته ام  خسته از دست خودِ خيره وانبوه خودپرستان حاکم ومحکوم جامعه


انسان مثل هر مخلوق ديگري وجودش آميخته از مرگ وزندگي است روزي به دنيا مي آيد وروزي مي ميرد ودر طول زيست دنيوي نيز از حيات مطلق برخوردار نيست بلکه چون حيات او محدود وآميخته رنج ها ونقصان هاست به نوعي در ترکيب و آميزش مرگ وزندگي به سر مي برد و در رمضان ودرحال روزه داري مومن در ساعات طولاني بخش مهمي از دريچه حيات دنيوي را به روي خود مي بندد ولذا به نوعي به استقبال نوعي از مرگ ونيستي خواسته ها  مي رود واين موضوع چند لازمه ونتيجه وثمره مثبت دارد 


نخست اين که دراين روند آدمي بخشي وگونه اي از نيستي ومرگ را آگاهانه مي چشد ولذا ترس از مرگ ومقدمات آن مثل گرسنگي وتشنگي درانسان کم  مي گردد واز ابهت مرگ در نظر مومن کاسته مي شود والبته زمينه درک ساحات بالاتر حيات نيز برايش فراهم مي گردد 


دوم اين که مومن  با خوردن وآشاميدن طبق برنامه الهي ونه طبق خواسته نفساني گوهر مرگ وزندگي را در اختيار مي گيرد وبر حيات ومرگ دنيوي فائق مي شود وبرتري مي يابد


وبراي کساني که به مراتب والاتر معرفت وقوف مي يابند مفهوم وماهيت مرگ وزندگي روشن تر  مي شود وآن اين که مرگ وزندگي با اذن الهي رخ مي دهد نه عوامل طبيعي مثل گرسنگي وتشنگي يا سيري وسيرابي همان که ابراهيم گفت :


وَالَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ 


و آنكه او طعامم مى  دهد و سيرابم مى  كند


وَالَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ 


و آنكه مرا مى  ميراند سپس زنده ام مى  كند(شعراء/79،81) 


سوم اين که انسان مومن با تجربه آگاهانه دو روي مرگ وحيات به حقيقت وگوهر وجودي خود بيشتر واقف مي شود وواقعيت مرکب از مرگ وزندگي وهستي ونيستي  خودرا بهتر ادراک مي کند به فطرت خود نزديک مي شود فطرتي که در شکاف مرگ وزندگي شکل گرفته است که اصل فطرت نيز به معناي نوعي شکاف است وپي مي برد که وجود او از شکافي که دو طرف مرگ وزندگي دارد تشکيل شده است ولذا آرزو وهوس وتوهم جاودانگي دنيوي را کنترل کرده واز بين مي برد 


توهم جاودانگي در بدو خلقت نيز دامن گير حضرت آدم شد وشيطان با وعده جاوادنگي اورا به خوردن درخت منهي وسوسه نمود َ 


پس شيطان ، آن دو را وسوسه كرد تا آنچه از شرمگاه بدنشان بر آنان پوشيده بود نمايان كند ،  گفت : پروردگارتان شما را از اين درخت نهي نكرده مگر از اين جهت كه مبادا دو فرشته گرديد ، يا از جاودانان شويد .(اعراف /20) 


لذا روزه داري انسان را از اين توهم بيرون مي برد ومي آموزد که آدمي حيات حقيقي وغير مخلوط به مرگ را در ساحتي فراي دنيا جستجو  کند


طبق گزارش قرآن در آغاز خلقت انسان وقت  رونمايي از اين خلق جديد وهنگامه معرفي انسان از ناحيه خداوند متعال به فرشتگان اتفاقاتي افتاد وسخنان مهمي بين خداوند وفرشتگان وشيطان رد وبدل شد از جمله  خداوند فرمود: آدم را خليفه خود در زمين قرار دادم وبه فرشتگان خطاب کرد به او سجده کنند وبه آدم که علم اسماء آموخته بود فرمود به فرشتگان از علم خود گزارش دهد وفرشتگان اعتراض کردند که نسل آدم در زمين فساد وخونريزي مي کنند چرا به اين موجود آن  منزلت واختيارات را دادي ؟


خداوند پاسخ داد من چيزي مي دانم که شما نمي دانيد وشيطان سجده نکرد وبرتري خودرا به رخ کشيد والبته مطرود در گاه الهي شد وبلافاصله اولين ضربه را به آدم زد واورا به خطا کشاند تفصيل اين گزارش در سوره هاي( بقره و اعراف وطه) آمده است ودر قرآن اگر غير از همين يک گزارش دقيق وبسيار در س آموز از حيات انسان نبود براي عظمت وعبرت وحکمت ومعرفت گيري کافي بود


از ميان انبوه نکات اين گزارش به يک نکته با توجه به يک نقطه از آن مي پردازم وآن جمله مهم خداوند در پاسخ به اعتراض فرشتگان است که فرمود : من مي دانم آنچه شما نمي دانيد واين سخن در گزارشات مربوط به خلقت انسان بسط وتفصيل داده نشده  وراز سربه مهري گشت که هرکس از ظن خود تفسيري از آن نمود


اما در جاي ديگر قرآن ودر گزارش زندگي يوسف پيامبر  در اواخر سوره يوسف جمله اي از يعقوب در جواب اعتراض برادران به شدت محبت وبي تابي او در قبال يوسف نقل مي شود که مشابه سخن خداوند متعال است يعقوب مي گويد: من از خداوند چيزي مي دانم که شما نمي دانيد اين دو سخن هردو در پاسخ اعتراض به توجه وعلاقه است


سخن اول در جواب اعتراض فرشتگان به عنايت خداوند به انسان وسخن دوم در جواب اعتراض برادران يوسف به علاقه پدر به يوسف در  تشابه وهمساني اين دو سخن اولين نکته اي که مطرح است اين که رابطه عاشقانه متعالي مورد حسد ديگران بوده است علاقه خدا به انسان وعلاقه يعقوب به يوسف ومطلب مهم تر که در اين تناظر در  کشف معناي سخن خداوند در بدو خلقت  بيشتر به کار مي آيد اين که محور زندگي يوسف بر عشق يعقوب به يوسف استوار است يوسفي که به نوعي ثمره واثر يعقوب است


لذا در باره نسبت خداوند متعال وانسان نيز  مي توان گفت قبل از آنکه انسان بخواهد وبتواند دم از عشق خود به خداوند بزند اين خداست که عاشق انسان اين خلق واثر خود است خداوند البته عاشق خود واوصاف خود ومهر ورز به آثار ومخلوقات خود  است وانسان اصيل  به خاطر پيچدگي وکمالي که دارد  مي تواند  در حايگاه برتر وبه عنوان معشوق خداوند قرار گيرد


لذادرس مهم و شوق انگيز ودرعين حال پرابهت وپر مسئوليتي که حاصلمان مي شود اين که اين اول  خداوند  بود که به انسان اصيل عشق ورزيد عشقي که نه از جنس نياز که فوق نياز است وعلمي که خداوند از آن گفت علم عشق بود علمي که به تعبير حافظ در دفتر نباشد و فهم اين نوع عشق وعلم البته کار چندان سهلي نيست در هر صورت بايد قدر اين عنايت غرورين را بدانيم وبه دقت ودرستي پاسبان وپاسدار وسپاسگزارش باشيم وتمام تلاش انسان رسيدن بالفعل به اين مرتبه رشک انگيز باشد که  همان فراتر از عاشقي يعني معشوق خداوند شدن  است


شب قدر در قرآن به اوصاف زير توصيف گشته است :


- شب  نزول قرآن (قدر /1)


-شب نزول فرشتگان ازهرامر (قدر /4)


-شب جداسازي امور (دخان /4)


- شب مبارک (دخان /5)


- شب خير (قدر /3)


- شب سلام (قدر /5)


نزول قرآن وت انسان 


قرآن نزول خود را با اسماء الهي  پيوند داده است بنابراين نزول قرآن يعني تجلي اسماء الهي بر  زمينيان به خصوص انسان ( /18-20)


در شب قدر اسماء الهي در زمين تجلي مي يابد درواقع شب قدر هم ظرف و هم حجاب وحفاظ اين ظهور است اسمائي که با انسانيت انسان در بدو خلقت پيوند خورد وآدم چون علم اسماء آموخت خليفه خدا شد (بقره /30)پس در شب قدر  واقعه علم آموزي گوهر انساني تکرار مي شود وشب قدر شب ت علمي وتربيت رباني گوهر وجوهر انساني است واز اين روست که شب سرشت وتقدير نام دارد  اين تقدير تربيتي است ولذا در هر شب قدر هرکس به ميزان ظرفيتي که کسب کرد ه گوهر انساني او با آينه اسماء الهي شدن ارتقاء مي يابد 


نزول فرشتگان 


نزول فرشتگان  و روح از امر  پايين آمدن از عالم امر و ورود به عالم ماده است وامر خدا در قرآن يکي ويکباره دانسته شده است (قمر /50)(بقره /117)


بنابراين نزول فرشتگان وروح از عالم امر يعني از عالم وحدت و ورود درعالم کثرت دنيوي  


دنيا و عالم کثرت که به تعبير فلسفي عالم ازدحام وبه تبع تعارض است در شب قدر با حضور ويژه فرشتگان وپيوند با عالم وحدت تعارض وازدحامش رنگ مي بازد و رنگ وبوي وحدت مي گيرد 


جدا سازي امور


جدا سازي امور عالم يعني نشستن ونشاندن هر چيز درجاي خود، در طول سال در عالم دنيا جابجابي هاي بسيار مي شود وخيلي چيزها در جاي خود نيستند شب قدرگوهر عالم دنيوي را تنظيم مجدد مي کند ومجموعه جهان  را به تنظيمات اوليه بر مي گرداند 


از جمله توابع کثرت وعالم دنيا ازدحام  ودر هم تنديدگي ودر هم پيچيدن امور وآشفتگي احوال واوضاع است وپرتو افکندن نور وحدت وبا حضور وسلام فرشتگاني که از عالم امر ووحدت هستند اين پيچش وآشفتگي از هم گشوده مي شود وبا قرار گرفتن هر چيز در جاي خود وسيلان نظم برخاسته از وحدت امور سامان مي يابد واگر شب قدر در عالم دنيوي نبود نه فقط حيات انسان که جهان به فساد وفروپاشي مي رفت وکثرت تغيير وتحولات عالم کثرت ودنيا بدون شب قدر زمينه فساد ودر هم پاشيدن آن را فراهم مي کرد ولذا شب قدر فقط قدر و بازگشت به حد واندازه اصيل انسان  نيست بلکه شب قدر واندازه کل عالم دنيا وکثرات وشب قدر حيات دنيوي است


شب مبارک


شب قدر شب مبارکي است چون درپرتو گرفتن اسماء الهي، انسان حيات وخلقت جديد مي يابد وسخن تبارک الله خداوند  تجلي مي کند (غافر /64) همچنين نزول فرشتگان از عالم امر ووحدت وورود در عالم کثرت   براي تهنيت وتبريک وسلام دادن به گوهر انساني  نيز هست  لذا شب مبارکي است که فرشتگان در شب ارتقاء وحودي گوهر انسانيت براي عرض تبريک وارد عالم کثرت مي شوند 


شب خير


تجلي برکت الهي وسلام فرشتگان با خود خير مي آورد ولذا شب قدر شب خير در مقابل شب شر است در قرآن  آمدن  شب در مواقع معمولي  با عارضه شر توصيف شده است(فلق /3) واما شب قدر شب خير است واين يعني شب از عارضه اولي خود فاصله مي گيرد وتبدل پيدا مي کند  لذا از جمله دلائل اصالت خير در جهان وناپايداري وزوال شرور شب قدر است که خير  وبهتر از هزار ماه است و اگر شب قدر نبود جهان را شر احاطه مي کرد وتنفس در فضاي دنيوي ناممکن مي شد وسرّ اين که قدر در شب است نه روز نيز همين است که شرور در نبود نور روزانه زمينه تحقق بيشتر دارد لذا مرکز وثقل ظهور شر که شب باشد  انتخاب شده تا غلبه خير وکنار زدن شر  عميق تر والبته آشکارتر باشد


شب سلام 


شب سلام در برابر شب يا روز نحس است شب قدر تا صبح سلام است وسلام وصف وقول وگفتار خداوند (يس /58)و سخن  بهشتيان است (مريم /62)واين يعني شب قدر شبي است که قول سلام الهي تجلي مي يابد وشبي  از جنس حضور بهشتي است


از علي بارها وبارها گفته ايم وشنيده ايم اما همچنان با علي فاصله داريم وعلي را نمي شناسيم يک دليل شناخت اندک ما  عظمت روح علي است که به تعبير حافظ عنقاء را بلند است آشيانه 


اما دلايل ديگر بازگشت به ما و کوتاهي وکم کاري وجستجو نکردن حقيقت وجودي علي ودلخوش بودن به صرف مهر علي و توهم شناخت علي  دارد  و درد ناکتر اين که بيشتر از مرگ وشهادت علي مي گوييم ومي شنويم تا از زندگي علي عليه السلام  


اسفناکتر اين که  که امام علي  را گاه وبلکه بسياري مواقع  در سطح نازل فهمهاي ظاهري وکوچک ونگاه هاي قومي وقبيله اي يا حزبي وجناحي خود پايين  مي آوريم در حالي که به بيان ناب مولوي


 کار پاکان را قياس از خود مگير


 گرچه باشد در نوشتن شير وشير


وسوگمندانه گاه معرفي علي را به کساني مي سپاريم که درشناخت وشناساندن انسان هاي متوسط عاجزند چه رسد بزرگ انساني چون علي سلام الله عليه 


به اين دلايل است که ما گنج بي پايان اعتقاد به امام  علي را داريم واما در فقر معرفتي علي به سر مي بريم فقرشناختي که خود علت بسياري از بحران هاي فکري وعملي وفردي واجتماعي ماست وبراي شناخت وشناساندن مولا علي حداقل شرايطي بايد لحاظ شود که به برخي از آنها اشاره مي کنيم :


يک- تمرين انسان شناسي در سطوح پايين تر از امام علي ودرک وفهم بزرگي بزرگاني که در سطوح پايين تر از علي هستند به خصوص کساني که کوشيده اند آينه اي از جمال وکمال علي باشند شناخت فرهيختگاني چون مولوي ،حافظ ،سعدي ،ابن سينا وساير فحول تاريخ فرهنگ وانسانيت اين ديار که  شناخت  اين بزرگان ووام گرفتن از انديشه وسخن اينان عقل وجان  را مستعد وآماده معرفت به مقامات وانسان هاي بالاتر چون علي مي سازد وقطعا بايکوت کردن وفراهم نکردن شناخت فرهيختگان فرهنگ ايراني اسلامي در رسانه ها علاوه بر جفاي در حق آنان  ومردم سد ومانعي در شناخت شخصيت هايي چون امام علي است به فرض  سالهاست صدا وتصوير  انسان شناساني چون علامه  محمد تقي جعفري که هم درباره مولوي وهم امام علي تحقيقات مفصل ارائه نموده اند  در صداوسيما منعکس نمي شود  


دو-شناخت قرآن خصوصا مباني انسان شناسانه قرآن وفهم مفاهيم بلند انساني که قرآن براي انسان کامل مطرح مي کند مثل خليفه الهي وروح خدا وکلمه الهي بودن واز آنجا که قرآن تبيان کل شي ونور تابنده اي است که در پرتوش به عظمت ها وعظيم ها مي توان دست يافت لذا شناخت علي با نور قرآن ميسور مي شود 


سه - مطالعه وتدبر مستمر در متوني چون نهج البلاغه که انعکاس دهنده بخشي از عظمت علي هستند و البته در ورود به مثل نهج البلاغه نيز  بنا را براين بگذاريم که  از علي چيزي نمي دانيم واگر غير اين باشد نهج البلاغه خواندمان هم سر سري خواهد بود


استاد مطهري در کتاب عدل الهي و همچنين مقدمه کتاب سيري در نهج البلاغه خاطره شيرين ودرس آموزي را مطرح مي کند ومي نويسد :در دوراني که سطوح عالي حوزه را مي گذراندم در تابستاني به اصفهان رفته  بودم و هم مباحثه ام  (آيت الله متتظري)  از من  خواست  که در درس نهج البلاغه ميرزا علي آقا شيرازي شرکت کنيم 


 استاد مطهري مي نويسد: اول اکراه داشتم وفکرمي کردم با سطح معلوماتي که دارم  وبه تعبير خودش کفايه (ازکتب سطح عالي حوزه ) مي خوانم بدون استاد نهج البلاغه را مي فهم  ونيازي به استاد  ندارم اما بعد از حضور در درس حکيم  ميرزا علي آقاشيرازي  که به تعبير شهيد مطهري در چندين رشته علمي متبحر بود تازه فهميدم نهج البلاغه امام علي را نمي شناختم 


چهار - ومهم تر از همه خودرا وعمل خويش را به عمل علي نزديک سازيم که خود  فرمود : مثل من نمي توانيد بشويد اما کمک من باشيد با تقوا و ورع وتلاش ودرستي (نهج البلاغه نامه 45)


مسئولان ما گاه مثل علي با مردم بگويند که رفتاري که با پادشاهان داريد با من نداشته باشيد وازترس من در حضور م ظاهر سازي نکنيد وحرف حق را به من بگوييد که من مصون از اشتباه نيستم مگر خدا حفظ کند


 (نهج اليلاغه خطبه 216)


 واي علي  درباره خود چه مي گويدو به جامعه چه مي آموزد؟ وآن گاه  ما درميان خود از انسان هاي متوسط به مراتب پايين تر از امام علي  چه بت سازي هايي مي کنيم وآنان را فوق نقد مي نشانيم  ! 


پدران ومعلمان  و روحانيون از علي بياموزند که مشفقانه به فرزندش در نامه اش خطاب مي کند اگر روش واستدلال پيشينيانت را درشناخت خود وتکاليف ووظايف نمي پسندي خود تحقيق وجستجو کن وفقط مراقب باش مشغول شبهه بافي نشوي(نهج البلاغه نامه 31)


آري علي بزرگ به حسن عزيز  چنين مي گويد وچنين دين وايماني که بر تحقيق وآگاهي استوار است را از او مي خواهد وما چگونه ايم در برخورد با سئوال ومساله اعتقادي وغير اعتقادي  جوانان وچقدر ما از درک علي دوريم وهزار نکته وحکمت ودرس زندگي ديگر  که اگر فهم شوند ومورد عمل قرار گيرند فرد وجامعه قوام خواهد گرفت


 (خدايا !حسين )خون خودرا خالص هديه تو نمود تا بندگانت را از جهالت و حيرت گمراهى نجات دهد


بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِيكَ لِيَسْتَنْقِذَ عِبَادَكَ مِنَ الْجَهَالَةِ وَ حَيْرَةِ الضَّلاَلَةِ


(فرازي از زيارت اربعين) 


دراين بيان نکات بلندي نور افکني مي کنند که به  برخي اشاره مي کنيم 


 پيامبران واولياء الهي غالبا  با کلام وعمل وقلم خود زمينه هدايت مردم را فراهم مي آوردند امام امام حسين با خونش هدايتگر  وجهالت شکن شد ودليل آن نيز درزيارت اربعين  آمده مردم در جهالت بودند ونه جهل وهمچنين سرگردان در گمراهي بودند ونه فقط گمراه 


 تفاوت جهل با جهالت درآن است که در جهل فرد ياجامعه نسبت به حقيقتي ناآگاه است اما درجهالت آگاهي وجود دارداما درعمل خلاف آن عمل مي شود 


  تفاوت حيرت د رگمراهي با گمراهي  دراين است که گمراه راه را نمي شناسد اما اگر راه را ببيند ره مي يابد اما  حيران در گمراهي با ديدن راه نيز راه را نمي شناسد يانمي خواهد بشناسد 


 ترکيب جهالت وحيرت  که هردو در نخواستن مشترکند  ترکيب غريب وتکثير بلکه تصاعدي از تنزل انسان  را درپي دارد که فرد وجامعه با عمل خود به وضعيتي رسيده که نمي خواهد هدايت را ببيند 


 علم وقلم وکلام درمانگر جهل وضلالت هستند ونه جهالت وحيراني که درآنجا کارايي ندارند 


خون حسين اين جا به ميدان مي آيد تا کار ي کند کارستان  او به مصاف جهالت وضلالت خودخواسته مي رود که جامعه حقيقت را فداي منافع خود نموده است وحسين جان مي بازد دليرانه وخودرافداي حقيقت مي کند تا تقابل فدايي حق بودن وحق را فداي خود نمودن را آشکار سازدو حسين شهيدحق  وگواه بر وجود حق مي گردد


 درمصاف حق وباطل بيش از جان خلوص در نيت کارسازاست که درخلوص است که با کنار رفتن خود حق خودرا در عمل شهيد نشان مي دهد


 لذا ارزش کار حسين فقط در جانبازي نبود بلکه مهم تر از آن اخلاص در شهادت بود فدا شدن حسين ذره اي آلوده به خود و خودخواهي نشد ودليل  اخلاص  آن روز اين بود که حسين قبل از شهادت همه راههاي ممکن را رفت وهمه روش هاي مسالمت جو را گوشزد کرد تا روشن شود براي حسين فدا کردن جان عزيزش  سرسوزني  از سر غرور ويا لجاجت ويانام خواهي ويا هر آنچه که بوي نفس اماره مي دهد نبود حسين به بيان قرآن با نفس مطمئنه به قتلگاه رفت  ونشانه وشاهد آن اخلاص امروز زنده وپويا ومانا بودن نام حسين تا کنون است


  پيروي وپاسداشت جانبازي حسين (ع) نيز پيش وبيش از هرچيز به اخلاص وابسته است واخلاص نشانه ونشانه ها دارد


اهل اخلاص خودرانمي بينند وخدا وحق را مي بينند طمانينه وآرامش زباني وعملي  دارند وبيان وبنانشان آرامش مي بخشد آتش افروز وشر افکن نيستند  اهل اخلاص خشنودند ونه خشمگين، زبان وعملي خوشي بخش دارند ونه خشونت طلب وگزنده 


همچنين اهل اخلاص زيست فردي وجمعيشان بنده وار است ومانوس با مخلوقات وبندگان خدا ونه خود بزرگ بين و آزار دهنده ديگران اهل اخلاص خلق وخوي بهشتي دارند سيما وسيرتشان رنگ وبوي بهشت دارد جذاب دلکش وزيبا وکريمانه است  وهمه وبيش از اين ها را درفرازي از  سوره فجرکه در استقبال خدا وند متعال از حسين عزيز واخلاص اوست مي يابيم 


 اي نفس آرام به سوي پروردگارت باز گرد


خشنود وخرسند 


پس در ميان بندگانم درآ  


ودر بهشتم وارد شو(فجر 27-30)


 از جمله رازهاي زيارت اربعين خالص وناب شدن سلام زيارت عاشق حسين دراربعين است عارف به معرفت حسين وزائر اهل دل از عاشوراء تا اربعين در صفا وخلوص محبت خود به حسين مي کوشد ودرانتهاي اين چله نشيني  شراب شور وشوق وعشق خود را با زيارت دل ناب به محضر ارباب اهل معرفت مي برد که به بيان راز پرور لسان الغيب جناب حافظ 




سحرگه ره روي در سرزميني




همي‌گفت اين معما با قريني




که اي صوفي شراب آن گه شود صاف




که در شيشه برآرد اربعيني


پياده روي  اربعين  به خاطر خصوصيات منحصر بفردش چون محوريت نام متعالي وعشق آفرين حسين وباقصد زيارت آن عزيز و سفري پر از شور وشعور ومهر وهمدلي  از بهترين تبليغها ونمادهاي معرفي کننده مکتب جهاني اهل بيت است 


اما متاسفانه گويا درکشور ما رسم براين است که هر ابزار ونماد متعالي را آلوده به خودخواهي ها وندانم کاريها وانحصار طلبي ها کنيم واز زيبايي وکارايي آن بکاهيم اين بلا را بر سر مفاهيم متعالي چون دين ،حکومت ديني ،انقلاب ،عدالت وامثال اين ها در دهه هاي گذشته آورده ايم وگويا حال نوبت اربعين است که آن را اندود سياه کاري ويا رنجور بي تدبيري ها کنيم 


ديروز رومه مدعي همه چيز در حرکتي نفاق بنيان تيتري آزار دهنده زد وبا قياس مع الفارق راهپيمايي اربعين برخي از ن وحضور ن ديگر  در ورزشگاه ازيکي به آزادگي وازديگري به قرباني آزادي ياد کرد ومنيت وانحصار طلبي وپر مدعاي خودرا ذيل اريعين خواست قداست بخشد وازاربعين مثل خيلي ازارزشهاي ديگر استفاده ابزاري در کوفتن رقيب  نمود واين ارزش را نيز آلوده نفس خناسي خود نمود 


از آن طرف شاهديم برخي از  مراکز حالت نيمه تعطيل پيدا کرده است وبا چراغ سبز متوليان حتي معلمان برخي مدارس ودبستان ها را به امان خدا رها کرده وعازم زيارت اربعين شده اند واين يعني تعطيلي دستکم يک هفته  مهم ترين مرکز آموزشي آن هم در آغاز سال تحصيلي ويعني سرگرداني دانش آموزان وعقب افتادگي تحصيلي 


از سوي ديگر ديده مي شود هزينه هاي هنگفت در امور مستحب چون زيارت اربعين  با پول بيت المال  مي شود درحالي که بسياري از مردم در  دخل وخرج واجب مانده اند وحکومت از جمله وظايف اصليش رسيدگي به اين کمبودها ست نه هزينه هاي ميلياردي در امري مستحب وغير مرتبط با وظايفش 


مجموعه اين ها درحال ضربه زدن به چهره زيبا وجذاب ومقدس حرکت نوراني زيارت اربعين است به جاي اين ها مي شود ضمن حمايت معنوي  از زائران اربعين  زمينه حضور کساني که خود استطاعت دارند را فراهم نمود وبدون تعطيل کردن کشور وبدون بسيج امکانات بيت المال تکيه بر امکانات مردمي باشد 


درعين حال به گونه اي تبليغ نشود که جاي واجب ومستحب عوض  شود واربعين براي عده اي زمينه فرار از کارومسئوليت باشد و کلام آخر  گرچه بسياري از ارزشها را آلوديم بگذاريم حداقل اربعين وزيارت امام حسين مقدس ومتعالي بماند


يکي نوشت تتلو همه مارا شکست داد وديگري گفت تتلو نماينده دگرديسي است وديگري  از تتلو بابت آشکار کردن يک معضل مهم  اجتماعي تشکر کرد وحرف هاي ديگر ،کامنت نزديک به بيست ميليوني  هوادران تتلو هر تفسيري که داشته باشد يک واقعيت هراس انگيز اجتماعي را فرياد مي کند وآن انکار هويت ها ودرپي بي هويتي رفتن جمعيت مهمي از جوانان اين کشور است 


فردي که به بي هويتي وبي ادبي شهره است اين همه هوادار دارد !گرچه دنياي امروز نوعي موج سواري نيهليسم را با خود دارد اما اين تمام مساله نيست بلکه آمار حدود بيست ميليون طرفدار تتلو  يعني بعد از چهار دهه تلاش براي تربيت اسلامي جمعيتي بزرگ نتيجه ديگري رايعني هويت گريزي را فرياد مي کند


چند روز پيش سر کلاس به مناسبتي  وقتي از آيات سوره کافرون براي دانشجويان مي گفتم که قرآن به پيامبر  مي گويد به کافران بگو  دين وپرستش شما براي شما ودين وپرستش من براي من دانشجويي گفت اين که نتيجه اش هرج ومرج است در پاسخ گفتم هرج ومرج نيست بلکه اقتضاي مقام اختيار انسان وروش انساني تربيت اسلام است 


طبق تصريح قرآن  دين اکراه بردار نيست وباور را بازور نمي توان  بار آورد درست است که حق نسبي نيست درست است  که بين دين حق از باطل تمايز است ودرست که خير غير از شر است اما اين هم درست است که انسان قدرت وشان انتخاب دارد که خدا به او داده است وآموزش و پرورش انساني اسلام بر مدار وملاحظه اختيار است 




 لقمان حکيم وقتي فرزندش را به امربه معروف توصيه مي کند بلافاصله از صبر مي گويد واين يعني ما وظيفه امر به ارزشها را داريم اما باصبر ومتانت نه با عجله وبه تبع زور در چند دهه گذشته  اموري باهم درآميخت وارزشي فداي ارزش ديگر شد وبراي ساخته شدن جامعه عجله شد واين عجله باخود نوعي خشونت وانحصارگرايي وبعد  دفع را حاصل آورد


کودکي را فرض کنيد که غذانمي خورد وپدر ومادر با عجله وبه تبع با زور بخواهند اورا وادار به خوردن  کنند نتيجه آن نجويدن وبالا آوردن است نسلي که ازتربيت رسمي گريخته حقنه هارا بالا آورده است واين يک واقعيت تلخ است 


همچنين متوليان دراين دهه ها بيش از روش به هدف انديشيدند ونتجه آن شد که اصل روش ها در نگاه نسلها گم شد وروش تشخيص خوب از بد از ميان رفت اساس روش آموزش وپرورش  انساني برحس اختيار بناشده است معلم ومربي جامعه بايد به گونه اي آموزش دهد که مورد تربيت احساس کند با اختيار وانتخاب تربيت مي شودولازمه آن بهاء دادن به عقل وهويت اوست 


پيامبراسلام وقتي باخداوند درباره نام گذاري امام حسن م کرد نداء آمد نام اوراشبر که نام يکي از انبياء گذشته است بگذار واما پيامبر عين اين لفظ عبري  رانام ننهادبلکه آن را به عربي برگرداند وحسن ناميد اين يعني حفظ هويت خود حتي در امر وتوصيه الهي ، متاسفانه در دهه هاي گذشته ما در روش تربيت کمونيستي عمل کرديم وبه دنبال يکسان سازي وحذف همه هويت ها غير از يک نوع هويت قالبي بوده ايم 


درحالي که مي توان مسلمان بود با هزار هويت فرعي، انحصار گرايي وتقسيم جامعه به خودي وغير خودي به انقلابي وغير انقلابي وطرد عده اي قابل توجه با اين مرزهاي  قبيله اي  نتيجه اش  مي شود رو آوردن خيل کثيري به کسي که اساسا هويتي ندارد وهرهري است نتيجه قالب سازي بايک هويت محدود انکار اصل هويت مي شود 


لذا براي حل يا کاهش معضل در روش ها بايد تجديد نظرشود از تقسيم بندي هاي تفرقه وشقاق افکن پرهيز شود سلايق مختلف فکري در رسانه ها ي رسمي جايگاه داشته باشند به پايه هاي هويتي چون فرهنگ وتاريخ ايران بهاء داده شود به تحولات فکري وهنري روز توجه شود نگاه جهاني وانساني وعام در فرهنگ مورد پذيرش قرار گيرد واز تقدس دادن به يک ايده محدود ونفي وانکار باقي پرهيز شود  وبا ايجاد تنوع هويتي مقبول چتري بزرگ بر جامعه وجوان گسترد  تا به جاي آن که جوان هويت را انکار کند ودرپي بي هويتي باشد خودرا ذيل يکي از هويت ها ي نزديک به ايده هايش تعريف کند تابلکه بتوان اين بحران هويتي را تا حدودي رفع ورجوع نمود


اگرا ز اين که يک منبري از مجلس امام حسين در تخريب رقيب سوء استفاده  مي کند  بگذريم واگر اين که اخلاق در موضع حساس وعظ وخطابه  مراعات نمي شود را نيز نديد بگيريم وايضا اگر اين که صداوسيما سال هاست تربيون انحصاري چنين اشخاصي شده که بيشتر باعث بدنامي  دين وايضا سياست ديني شده را نبينيم و اگر از کنار  همه اين اعمال جاهلانه به توصيه قرآن  کريمانه عبور کنيم 


اما از يک نکته مهم به سهولت نمي توان گذشت  مساله اي که عواقب زيانبار را به دنبال آورده است وخطري خطرناک است  وآن قدرت زدگي  چنين تريبون  داراني  و توسل وتمسک به هر ربط ويابس واتخاذ مواضع ضد ونقيض وبرخوردار از تشويش فکري وعملي است  که به دنبالش مشوش شدن ذهن برخي از جوانان پاک نيت که ارادتي به اينان دارد را حاصل آورده است


فيلسوفان سياست مي گويند قدرت فساد آوراست وبنده اضافه مي کنم بدتر از قدرت قدرت زدگي است که فساد بيشتر مي آورد آن هم نه فقط فساد مالي وسياسي بلکه فراتر فساد عقيدتي وفکري واخلاقي، قدرت زدگي يعني قدرت يا حداقل  نوعي از قدرت براي آدمي مقدس شود ودر دفاع از آن حاضر شود همه چيز را فدا کند 


منبري معروفي که اين روزها به خاطر سبک گفتار وادبياتش بر فراز منبر عمومي  مورد نقد قرار گرفته است که برخي مثل او را مي خواهند مفسران اسلام انقلابي وطرفدار عدالت جا زنند چندي پيش در ستايش سرمايه داري البته با موضع حزب اللهي بودن گفت وچندي پيشتر سياست را بر اخلاق وهرچيز مقدم دانست وگفت روايت منسوب به پيامبر درباره اين که هدف از بعثت اکمال مکارم اخلاقي است سند ي ندارد 


وقتي  اين نوع رفتار ها را کنارهم قرار مي دهيم به همان موضوع قدرت زدگي مي رسيم قدرت زدگي است که اخلاق را پس مي زند تا سياست وبگو قدرت را پاس دارد قدرت زدگي است که سرمايه داري که نوعي پشتوانه قدرت است را به ستايش مي نشيند وقدرت زدگي است که از منبر وعظ به جاي اخلاق صداي تحکم قلدرانه وبه جاي نقد دلسوزانه تخريب جاهلانه  بلند مي شود ونتيجه همه اين ها نوعي حيراني نسلي است که چشم به دهان اين واعظان دوخته است


گاهي به اين افراد بايد متذکر شد که رعايت حال جواناني که پاکدلانه پاي منبرشان نشسته اند را بکنند وباعث نااميدي وسرگرداني آنان را فراهم نکنند اين همه موضع ورفتار متناقض با اصول وادعا ها اگر براي خود اين ها قابل هضم است براي مخاطبان جوانشان قابل هضم نيست حداقل به اينان رحم کنيد


در سريال( ولايت عشق )راوي فيلم گزارش  تحليلي مي داد  که مامون به هدف  تحقير امام رضا کارهايي کرد از جمله ترتيب دادن مجلس علمي ودعوت از عالمان براي مناظره باامام به خيال شکست دادن امام ودرنتيجه تنزل دادن مقام امام رضا عليه السلام 


اين تحليل رانويسنده اين فيلم  البته از برخي از عالمان وتحليگران معاصر گرفته است اما اين نوع تحليل از عدم دقت در احوال شخصيت هايي نظير مامون حکايت دارد  واقعيت اين است که اولا مامون زيرک تر وآگاه تر از آن بود که مقام علمي امام رضا را نشناسد ومجلسي براي به اصطلاح براي کم کردن منزلت ايشان ترتيب دهد


ثانيا دراين تحليل از اين نکته بديهي غفلت شده  که بني عباس بالاخص مامون با توجه به محبوبيت ائمه نزد مردم درصدد کسب اعتبار ومشروعيت به وسيله ايشان بودند وکم شدن منزلت امام به اعتبار حکومت خود آنها نيز لطمه مي زد بنابراين  مثل ترتيب دادن مجلس علمي براي امام رضا را از نگاه ديگري بايد ديد وفهميد 


 به نظر مي رسد  نيت مامون کاملا عکس تحليل پيشين است مامون مقام امام رضا را مي شناخت وعلاقمند به ايشان نيز بود وهمان طور که بسياري از مورخان نوشته اند مامون شيعه بود وامام علي را بعداز پيامبر برتر از همه مي دانست واحکام اختصاصي شيعه  مثل جواز نکاح موقت را پذيرفته بود  ولذا آن مجلس علمي را براي آشکار ساختن منزلت امام ترتيب داد


 همان گونه که پيشنهاد خلافت  وسپس وليعهدي را  نيز به امام داد وبه جدي بودن مامون در واگذاري خلافت کساني مثل شيخ صدوق اشاره کرده اند*  وبه همين جهات نيز مامون از امام خواست  اقامه نماز فطر را به عهده گيرند يعني همه از روي نوعي محبت واعتقاد  بود  اما سئوال سترگي که مقابل اين تحليل قرار مي گيرد آن است که اگر چنين بود پس چرا مامون امام را به شهادت رساند ؟


درپاسخ بايد گفت که بله مامون هم اعتقاد وهم علاقه به امام داشت اما به خود وقدرتش علاقه بيشتر داشت واين اختصاص به مثل مامون ندارد وچه بسا خيلي از مدعيان دين ومحبان اهل بيت کم وبيش چنين هستند البته در مثل مامون موضوع عريانتر عيان مي شود 


اساسا نگاه ابزاري به دين وحقيقت از اين جا نشات مي گيرد در نگاه ابزاري به دين واعيان ديني تا جايي که اين حقايق  منافع فردي را به خطر نيانداخته وهزينه چندان براي افراد ندارد محترم وخواستني هستند اما اگر بين خود وحقيقتي از دين بنا به انتخاب باشد افراد  غالبا حودرا انتخاب مي کنند مامون نيز چنين بود


 مامون امام را مي خواست اما بيشتر از امام خود وحکومت وقدرتش را مي خواست لذا امام را به نماز فرستاد اما وقتي احساس خطر براي خود وموقعيتش نمود اورا بازگرداند او مجلس علمي براي بيان عظمت امام ترتيب داد اما بعد اورا به شهادت رساند چون عظمت امام را ذيل خود وقدرت خود مي خواست ووقتي حس کرد اين عظمت فراتر از وجود او وقدرتش تعريف ومتتشر مي شود امام را قرباني قدرت طلبي خود نمود امري که همواره اکثريت مدعيان  دين  در تاريخ انجام داده اند


مگر مردم کوفه با امام حسين چنين نکردند  و مگر سستي مردم در اطاعت از  امام علي بعد از انتخاب او ازاين روي نبود و مگرعمل صحابه پيامبر بعداز رحلت پيامبر کسي که آن همه علاقه نثارش مي کردند و با وصيت او آن معامله را نمودند ازاين جهت نبود حقيقت اين است که   نقطه مشترک همه اين رخداد ها همان نکته اي است که ابتدا به آن اشاره شد بسياري  از افراد حقايق را دوست دارند اما خودرا بيشتر دوست دارند واين خو دخواهي است که فاجعه آفرين است 


اين وضعيت امروز نيز کم وبيش جاري است نگاه گزينشي به دين ونديدن برخي از حقايق ديني وابزار ساختن دين درجهت منافع خود همه بازگشت به برتر ومهم تر ديدن خود از دين دارد اين امر به خصوص درحوزه قدرت زمينه بيشتر ظهور وبروز دارد 


لذا مثل مامون البته با درجات ضعيفتر کم نيستند وگمان نبريم مامون ها دشمنان ذاتي ائمه حق بودند نه چه بسا دوستان ضعيف النفس وخود خودخواه بودند واين اختصاص به او نيز ندارد ونظاير بسيار دارد والسلام 




*عـيون اخبار الرضا،ج 2،ص 167.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مهتاب گردان ^_^ جوجه دانشجو ^_^ دور دنیا serviskhab24 سئو کاران تهران Bohyun Eric آذربایجان موزیک املاک منطقه 22 / املاک چیتگر کوچینگ و توسعه فردی